داستان یک زندانی...
متن دلخواه شما
شنبه 12 / 10 ساعت 18:31 | بازدید : 1400 | نوشته ‌شده به دست zahra | ( نظرات )

حالا فقط 16 دقیقه وقت داری .

وکیلم می گوید متاسفانه نشد برایت کاری انجام دهم .

مممممم...... 15 دقیقه باقی مانده است .

اشکالی ندارد ، اگر خیلی ناراحتی بیا جایت را با من عوض کن .

چهارده دقیقه وقت دارم .

پدر روحانی می آید تا روحم را نجات دهد .

در این سیزده دقیقه باقی مانده !

از آتش و سوختن می گوید ولی من احساس میکنم سردم است .

دوازده دقیقه دیگر وقت دارم .

چوبه دار را آزمایش می کنند پشتم می لرزد .

یازده دقیقه وقت دارم .

چوبه دار عالی کار می کند .

ده دقیقه دیگر وقت دارم .

منتظرم که عفوم کنند .....آزادم کنند .

در این نه دقیقه باقی مانده .

اما اینکه یک فیلم سینمایی نیست ،بلکه ..... خب به درک .

هشت دقیقه دیگر وقت دارم .

حالا از نردبان بالا می روم تا بر سکوی اعدام قرار گیرم .

هفت دقیقه دیگر وقت دارم .

بهتر است حواسم جمع قدم هایم باشد و گر نه پاهایم می شکند .

شش دقیقه وقت دارم .

حالا پایم روی سکو ست و سرم در حلقه دار ...

پنج دقیقه دیگر وقت باقی است .

زود باشید، عجله کنید ! چیزی بیاورید و طناب را پاره کنید .

چهار دقیقه دیگر وقت دارم .

حالا می توانم تپه ها را تماشا کنم ، آسمان را ببینم .

سه دقیقه دیگر باقی مانده است.

مردن ! مردن انسان به راستی نکبت بار است .

دو دقیقه وقت دارم .

صدای کر کس ها را می شنوم ... صدای کلاغ ها را می شنوم .

یک دقیقه دیگر مانده است .

و حالا تاب می خورم و می ی ی ی ی ی ی ی ی ی روم .......!



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
amir در تاریخ : 1392/12/18/7 - - گفته است :
من شنیدم اعدامی هارو قبل از اعدام مست میکنند تا چیزی متوجه نشن وگرنه سکته میکردن...


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین عناوین مطالب